پلان اول: همه ی ماجرا از آذر یا دی 85 شروع شد. یه سالی می شد که وب نویسی رو شروع کرده بودم و یه مدت بود که وبم تو پارسی بلاگ رو راه انداخته بودم. تازه با بعضی ها آشنا شده بودم و اصلا فکر نمی کردم که قراره یه روز اونچنان به این محیط وابسته بشم که دوری دوستان ندیده ام اینقدر برام زجر آور باشه. اوایل دی 85 بود که یه روز یه خبر تو پارسی بلاگ پیچید. حاج آقا ابوالقاسمی رفت.... خیلی کوتاه، ولی دردناک. مرگ مشکوک خودش وخانواده ش (شائبه ترور وجود داشت و هنوز هم هست) شوک بزرگی به دوستان وارد کرد. با اینکه درحد کامنت گذاشتنی بیشتر با ایشون آشنا نبودم ولی بدجور دلمون رو سوزوند. انگار عزیزی از خانواده خودتو از دست داده باشی. هنوز از اون شوک در نیومده بودیم که یه روز صبح یه خبر دیگه دلمونو لرزوند. حسن نظری مدیر یه امل مدرنیسم نشده هم پرید. دیگه باورم نمیشد. با این بیشتر آشنا بودم. خیلی آخه هیاهو داشت تو نت و پارسی یار. بدجوری بهم ریختم. همونروز اینجا چند خطی رو هم براش نوشتم. حالم طوری شده بود که برا خیلی ها سوال برانگیز بود. با اینکه حضوری یه بار اونم از دور بیشتر ندیده بودمش ولی انگار رفیق صمیمی خودمو از دست داده باشم باشم، بودم. با اینکه نه کسی رو می شناختم و نه کسی منو، پرسون پرسون مجلس ختمش رو پیدا کردم و تو مسجدش نشستم. همون موقع فکر می کردم که این محیط مجازی که برا خیلی ها مایه ی دردسر و جداییه چطور دل خیلی ها رو اینطوری از راه دور بهم پیوند می زنه و.... پلان دوم: گذشت تا یه ماه پیش تو همایش وقتی همه داشتن رو بنر یادگاری می نوشتن منم نوشتم: سلام به همه ی دوستانی که می شناسمشون ولی نمیشاسمشون. خیلی از اون دوستها رو بصورت نتی، مجازی و کامنتی زیارت کردیم ولی الان که کنار هم هستیم همدیگه رو نمیشناسیم. پلان سوم: امروز صبح تو مدرسه مراقب امتحان بودم که یکی از دوستان پیام داد: مدیر وب فریاد بی صدا مرحوم شدن و امروز تشییعشونه. خیلی برام سنگین بود. اسم وبلاگ رو شنیده بودم ولی آنچنان آشنایی نداشتم. دلم بدجور شکست. از همه بدتر وقتی بود که شنیدم خانم پژمان یار دختر نوجوان هم داشته. شب میلاد خانوم(س) که همه دنبال خرید کادو برا مادرشون هستند این دختر چه حسی داره!!! خیلی مصیبت سنگینیه. الانم که اومدم و وبها رو دیدم فهمیدم عزیزی بودن که خیلی هم برا همین همایش زحمت کشیدن و ... . خیلی سخته واقعا... الان که یه بار دیگه نگاه می کنم می بینم که درسته این محیط مجازیه ولی خیلی مواقع دوستی ها و صمیمیت هاش کمتر از محیط واقع نیست. نمونه ش هم همین همدردیها تو این مدت کوتاه، همین ختمهای قرآن و نمازهای شب اول قبر و... کاش قدر بدونیم.... پی نوشت:
- اگه اشتباه نکنم آقای ابوالقاسمی داماد خانواده آقای رییسی (بی یار) بودن. - برا شادی روح همه ی اونایی که نام برده شد: حاج آقا ابوالقاسمی، حسن نظری، خانم پژمان یار، پنج صلوات. - اینجا براشون ختم قرآن و کار خیر راه انداختن. این حداقل کاریه که می تونیم براشون بکنیم... یادمون نره. به دوستان هم تذکر بدین. - بازم به همه دوستان، خانواده محترمشون و مخصوصا دختر عزیزشون تسلیت می گم. خدا ایشالله به همه صبر بده.
|