سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برترین دانش، آرامش و بردباری است . [امام علی علیه السلام]

نوشته شده توسط:   یه معلم  

مداحی با طعم شنبه!!! سه شنبه 86 بهمن 9  1:40 صبح

قبل از هر چی، اینو گوش کنین.

حالا اینو تا آخرش گوش کنین.

فرض کنین بنده خدایی خودش رو آماده کرده و می خواد یه هیأتی بره و یه توسلی پیدا کنه و یاد مصائب ابی عبدالله(ع) بیفته تا دلش جلایی بگیره. اما حضرت آقای مداح که از یه طرف ترس داره، اگه سبک جدیدی رو نکنه از بقیه رفقاش عقب بمونه و اقبال عمومی ازش کم بشه و از طرف دیگه هم چون از این هیأت در نیومده باید جای دیگه بخونه و ازش هم توقع دارن حتماً سبک جدیدی رو که تا حالا هیچ جا نخونده، رو کنه تا سی دیش بازار رو بترکونه؛ شروع می کنه به خوندن:

قسمت نمیشه انگار حَرمت رو ببینم --- برای آخرین بار برای تو بمیرم
.....
......
هیچکی مثل من تو رو دوست نداره --- اینو از تو چشام می تونی بخونی!!!!!!!

فکرش رو بکنین که چه حسی به آدم دست می ده؟!! هر چی اون بنده خدا و بقیه بخوان با این شعر خودشون رو به حضرت (ع) نزدیک ببینن، نمی شه. وقتی یادشون میاد که این شعر (نه فقط این سبک، بلکه دقیقاً همین شعر!!) لقلقه زبان یه بازیگر مداحی با طعم نشبهطنز تلویزیون بوده که برا عشقش می خونده، به نظرتون یاد چی می افتن؟ یاد امام حسین(ع)؟!! یاد کربلا؟!! یاد شنبه(جواد رضویان)؟!! یاد هنگامه؟!! یا حمید عسگری(خواننده اولیه این ترانه)؟!!
واقعاً چی می خوایم از این طور عزاداریها بگیریم؟!! یعنی این عزاداریها به قول امام (ره) باعث زنده نگه داشتن این کشور و نظام شده؟!! یا اون تعابیری که مکرر تو احادیث و روایات برای عزاداریها اومده، شامل این برنامه ها می شه؟!! اصلاً مگه هر شوری قابل قبوله؟ و شوری که توش شعور نباشه ارزشی داره؟؟
به هر حال خدا کنه که همه مون تو کاری که باید برا این دستگاه انجام بدیم، بصیرت داشته باشیم و به هر قیمت و با هر راهی دنبال نتیجه نباشیم.
آخر الامر هم برا فصل الخطاب همه این حرفها، این کلام حضرت آقا (حفظه الله) رو گوش کنین.


 

پی نوشت:
دنیای جوانی هم یه پست با همین موضوع گذاشته که خوبه اون رو هم بخونین.
پیاده تا عرش هم یه مطلب با همین موضوع گذاشته. اونم خیلی خوبه حتما بخونین.

نثار گل نرگس(عج) صلوات
التماس دعای فراوووووون


حرف دل شما()

نوشته شده توسط:   یه معلم  

رسول ترک - آزاد شده ابی عبدالله یکشنبه 86 دی 23  3:22 صبح

* دهانش را گرفت زیر شیر آب و راه افتاد. به خیال خودش آن را آب می‌کشید تا نجس نباشد؛ و رفت مثل چند شب گذشته، مثل محرّم هر سال ...

* مشهور بود به قُلدری و لااُبالی‌گری. هیکل قوی و بااُبهتی داشت. هرجا می‌رفت، آنجا را به هم می‌ریخت. مأمورهای کلانتری هم از او می‌ترسیدند، چه رسد به مردم عادی. از در که وارد شد، همه‌ی نگاه‌ها او را دنبال کردند، تا جایی برای نشستن پیدا کرد. در گوشه‌ی مجلس، حلقه‌ای ساخته شده که ظاهراً در مورد او حرف می‌زدند.

* هنوز خیلی از آمدنش نمی‌گذشت که جوانی از حلقه خارج شد و رفت سراغش با لبخند، جوان را تحویل گرفت ... چند لحظه بعد، صورتش سرخ شده بود و با تعجب نگاه می‌کرد. نتوانست حرفی بزند. فقط شنیده‌هایش را مرور کرد: «مسئول هیأت می‌خواهد تو بروی بیرون. از فردا شب هم حق نداری بیایی این‌جا ... »

* مجلس ساکت شد. همه می‌ترسیدند دعوا شود. اما او آرام، در میان سیاهی‌ها گم شد و رفت خانه‌اش. به خودش اجازه نداد به خادم امام حسین(ع)بی‌احترامی کند. موقع خواب فکر می‌کرد از فردا به کدام روضه برود؟!

 
ادامه مطلب...

حرف دل شما()

نوشته شده توسط:   یه معلم  

عروسی شنبه 86 شهریور 3  11:23 صبح

وقتی باباش داشت می رفت،‌ 2 یا 3 سالش بود. عکسش خیلی قشنگه. باباش با لباس خاکی، پسرش رو بغل کرده و داره می ره برای اعزام......
امشب عروسی همون پسر بود. پسری که حدود 23، 24 سال داره و برا خودش مردی شده. اما دیگه امشب باباش نبود. فقط عکسش رو گذاشته بودن تو مجلس و اینو زیرش نوشته بودن: «در پس سلوکی عارفانه گرد هم آمدیم. نوای عشق در سرایمان پیچید و حضورت آنرا به کمال رسانید. حال پدر شهیدم! مستانه بنگر تا با دعای خیرت روزگارمان را به خیر رسانی.»


ادامه مطلب...

حرف دل شما()

نوشته شده توسط:   یه معلم  

روضه از زبان یک تیر سه شنبه 85 بهمن 10  8:42 صبح

مگر نه آنکه همه آنچه در آسمانها و زمین است خدا را تسبیح می کنند ، حال بشنویم از زبان یک تیر:
ما سه تیر بودیم سه شعبه، که سفارش ما رو به استاد آهنگر داده بودند؛ وقتی آماده شدیم، هیبت ما، بقیه تیر ها رو هم به وحشت انداخته بود، از این همه ابهت به خودمون می بالیدیم. تازه، وقتی ما رو جدا کردند، و کلی زهر به خوردمون دادند و زهرآلودمون کردند، فهمیدیم که خیلی بیشتر از اینها اهمیت داریم و برای موقع خاصی آماده مون می کنند، حتما می خواستند بزرگ یه لشکر رو از پا در بیارن که اینطوریمون کردند، وقتی صاحبمون، ما رو تو چله، کنار بقیه تیرها گذاشت از بقیه شنیدیم که داریم جنگ با دشمنای دین می ریم، می خواییم خارجی ها رو از پا در بیاریم. خیلی غرور داشتیم، همه به ما حسودی میکردن. گذشت و گذشت تا جنگ به اوج خودش رسید. صاحبمون اولین تیر رو برداشت. به گوشمون یه چیزایی می خورد که دعا می کردیم حقیقت نداشته باشه. اینطور زمزمه پیچید که مقابلمون بچه های رسول ا..(ص) هستند. همونایی که تموم عالم بخاطرشون آفریده شده، همونایی که همه موجودات به برکت اونا وجود داشتن . همونایی که ........ همونایی که.........
اولین تیر که پرتاب شد تازه فهمیدیم چه اشتباهی کردیم و قراره کجا استفاده بشیم. داشتم از خجالت آب می شدم. من؟!! یعنی من باید به طرف اونا پرتاب بشم؟؟!!
روز از نیمه گذشته بود و موقع پرتاب دومین تیر رسیده بود. صاحبمون همینکه دستش رو تو چله آورد، همش سرم رو می دزدیدم که دستش به من نخوره و منو بر نداره، اما نه، بالاخره منو از تو چله در آورد و گذاشت تو کمونش، آره؛ حقیقت داشت، مقابلم حسین(ع)بود. اما انگار حسین(ع) یه چیزی هم تو دستش بود! یعنی چیه؟؟! قرآنه؟؟!! خدا خدا می کردم که نظر صاحبم عوض بشه و پرتابم نکنه، دوست داشتم زمین دهن باز می کرد و منو و صاحبمو می بلعید تا این قضیه اتفاق پیدا نکنه، تمام وجودم دلهره و ترس بود.
یعنی چی می شه؟؟!
و بالاخره منو پرتاب کرد، چقدر منت باد رو کشیدم که جلوم وایسه و نذاره جلوتر برم ولی کاری از اونم بر نمی اومد. همینطور که داشتم نزدیکتر می شدم همش می گفتم کاشکی این یه بار خطا برم، کاشکی این دفعه به هدفم نخورم، پیش خودم می گفتم یعنی من باید به بدن نازنین حسین(ع) بخورم؟! آخه چه نکبتی از این بدتر؟؟!!
ولی نه!!! نه!!!!!
انگار هدف من حسین(ع) نبود، هدف من بالاتر از حسین(ع) بود، آره همون چیزی که دست حسین(ع) بود. کاشکی اون، یه تیکه چوب باشه تا شرمنده نشم، کاشکی .......
ای وای!!!
اونکه یه بچه است! یه طفل شیرخواره! بی حال رو دست حسین(ع) لباش به هم می خوره.
ادامه مطلب...

حرف دل شما()

نوشته شده توسط:   یه معلم  

محرم از نگاهی دیگر یکشنبه 85 بهمن 1  10:15 صبح

باز محرم شد و دلها شکست       قفل دل حضرت زهراء (س) شکست

روزها و شبها گذشت و باز شب اول محرم دیگری رسید. باز هم دل هرکسی که حتی ذره ای ارادت به اهل بیت(ع) داشته باشد همچون حسینیه ها پر جوش و خروش است. محرمی دیگر هم رسید و حسین(ع) و یک کاروان که صدها و هزاران دل قافله همرهشان است.

اما نه....

نمی خواهم از کربلا بگویم.

امشب آخرین شب یک سال قمری دیگر است؛ یعنی یکسال دیگر هم از عمرمان گذشت.

شب آخر سال ، معمولاً هرکس به کارنامه سال گذشته اش می نگرد که چه کرده؟ سال پربرکتی داشته و یا همه اش ضرر و خسران؟

امشب برای هرکدام از ما می تواند چنین وضعیتی داشته باشد، یعنی مثل هر تاجر و کاسبی که آخر وقت و انتهای سال دخل وخرجش را دو دو تا، چهار تا می کند ما هم اعمالمان را بررسی  کنیم که آیا سال پر برکتی داشته ایم و یا خدای ناکرده ......؟! آیا کفّه حسناتمان سنگینتر است و یا .....؟! از محرم گذشته تا بحال چه کرده ایم؟ رو به جلو رفتیم یا درجا زدیم؟! اعمالمان باعث خشنودی صاحبمان شده یا خدای ناکرده هر هفته و هر ماه دل نازنینش را به درد آوردیم؟ کاری توانستیم برای مهیا شدن فرجش بکنیم یا با دست واعمال خود، یکسال دیگر ظهورش را به عقب انداخته ایم؟         مین سال غیبت کبری هم آمد و هنوز جهان مهیای حضور نازنینش نشده! مگر نه اینکه ما هر لحظه برای ابی عبد ا.. (ع) " یا لیتنا کنا معک" می گوییم و کاش ......   کاش........ می کنیم که ای کاش بودم و یاورت می شدم. تا ندای «هل من ناصر ینصرنی» ات دیوانه مان نکند؛ پس چه شد؟! هنوز بعد از این همه سال نتوانستیم مهیای آمدن امام زمانمان (عج) شویم، چه ننگی بر من از این بالاتر؟!!

اما حرف آخر اینکه اگر به مناسبتهای ماههای قمری دقیق تر بنگریم، اینطور می شود برداشت کرد که خدواند نیز برای کمال ما اسباب و وسایلی را به ترتیب در این ماهها نهاده تا بدامانشان چنگ زنیم و خود را با بالا بکشیم. ابتدای سال با محرم و حسین(ع) آغاز می شود تا همه در کشتی نجات حسین(ع) سوار شوند و خود را از منجلاب دنیا بیرون کشند، بعد از محرم و صفر، دست به دامان شفیعه محشر شده و به ریشه های چادرش چنگ می زنیم، بعد هم رجب و شعبان برای پاکی و طهارت بیشتر آمده تا به مهمانی خاص خدا برویم و آنجا هم یدالله، اذن الله و عین الله – علی(ع)- را واسطه مان قرار دهیم و در شبهای قدرش آخرین مرحله و تکمیل این سیر یعنی زیارت خانه خدا و تشرف به بیت الله را بطلبیم، گویا اینکه بعد از این همه واسطه، ملاقات با خود باریتعالی نصیبمان شده که در آن صورت زهی به سعادتمان.

پس بیاییم در این شب عزیز برای هم دعا کنیم و صاحب سفینه النجاه را نزد خدا واسطه بگیریم که امسالمان بهتر از سالهای گذشته باشد و با اعمالمان بتوانیم جهان را مهیای فرج آن یار غائب از نظر(عج) کنیم.

انشاء ا..


حرف دل شما()

نوشته شده توسط:   یه معلم  

حسن نظری هم رفت پنج شنبه 85 دی 14  8:35 صبح

نمی دونم چی باید بگم؟!!حسن نظری
تازه حدود یک ماهه شناخته بودمش اونم فقط در حد دیدن تو جلسه - آن روزها - بود. اونم از دور .
ولی نمی دانم چرا اینجوری شدم؟ صبح کاشکی برا چک کردن ایمیل نمی اومدم . خشکم زد. باور نمی کردم. هنوز هم نمی کنم.
نمی دونم حالا با این روحیه چطور سر کلاس برم. به بچه های کلاس چی بگم؟؟ هر کاری می کنم نمی تونم ناراحتیم رو نشون ندم. هر چند که خیلی هم نمی شناختمش و هم با بعضی ایده هاش مخالف بودم. تازه می خواستم تو وبلاگش یه حال اساسی ازش بگیرم. ولی...........
نمی دونم بیشتر ناراحت اونم  یا برا خودم دلهره دارم. تازه حاج آقا ابوالقاسمی رفته بود که اینم اضافه شد. فکر نمی کردم تو این محیط مجازی این قدر رفتن یکی سخت باشه.
خدا خودش همه مون رو عاقبت به خیر کنه.....

 


حرف دل شما()

نوشته شده توسط:   یه معلم  

تصویر هوایی از کعبه شنبه 85 دی 9  9:13 عصر

عید اضحی، عید به مسلخ بردن و قربان کردن نفس عماره در پیشگاه احدیت بر همگان مبارک باد.

ادامه مطلب...

حرف دل شما()

<      1   2   3   4      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
روضه شب سوم ....
عرفه...
مخارج حروف!!
ذکر قنوت نوجوانی ره بر
یکی دیگه هم رفت... کی نوبت ماست؟؟
[عناوین آرشیوشده]

شنبه 103 آذر 3

امروز:   39   همراه

دیروز:   22   همراه

فهرست

[حرف دل]

[ RSS ]

[من کیم؟]

[برقراری ارتباط]

[فتوبلاگ]

لینکهای دیدنی

آلبوم تصاویر سفر به سرزمین نور - مکه [191]
آلبوم تصاویر سفر به سرزمین نور - مدینه [163]
نامه ای به دوکوهه... [497]
کثیف ترین ظلم تاریخ! [929]
مداحی با طعم شنبه!! [191]
رسول ترک - آزاد شده اباعبدالله [1638]
روضه از زبان یک تیر [177]
محرم از نگاهی دیگر [131]
.:: عروسی ::. [223]
تصویر هوایی از کعبه [278]
آداب تلاوت قرآن [960]
اهل بیت(ع) و قرآن [140]
[آرشیو(12)]

من کیم؟

.: حرف دل :.
یه معلم
من کسی نیستم هر چی هست اونه... واسمع ندایی اذا نادیتک ......

تبلیغات حرف دل

.: حرف دل :.

اوقات شرعی

حضور و غیاب

حـــرف دل

تبلیغات


دوستان





مذهبی
پیامبر اعظم
یاد ایام
خلوت تنهایی
شیعه مذهب برتر
پیاده تا عرش
نمازخانه بوستان بهاره
رویش
زیر آسمان خدا
پایگاه عشق
حسین جان
دریـــچـــه
14 معصوم
مسیح اندیمشک
دوستانه و صمیمانه
یعسوب
رنگارنگه
آخرالزمان و منتظران ظهور
عاشقانه می گویم
وبلاگ گروهی موج
کبو ترانه .... تا بام ملکوت
مزار بی نشان
دختری در راه آفتاب
انتظار
عاشقانه
جاده خدا
بچّه شهید (به یاد شهدا)
کبوتر امام رضا
دست خط ...
ما صاحبی داریم
حاج رضوان
راز و نیاز با خدا
دانشمند
شمیم
عمو اکبر
اباصالحی
دیــار عـاشقـان
بسیجی 57
طبیب عشق....
سجاده ای پر از یاس
کبوترانه
جمهوریت
جلوه
عصر انتظار
مذهبی - سیاسی - فرهنگی
زورخانه باباعلی
*مشترک مورد نظر*
درد شکفتن
پرواز تا اوج
یوسف گم گشته
هیات محبان بقیةالله
خط بارون
عــــــــــروج
.:: در کوی بی نشان ها ::.
نهج البلاغه
حرفهای آسمانی
منتظر بیداری
● بندیر ●
جاء الحق و زهق الباطل
● باد صبا ●
تا پرواز....
شهدای دفاع مقدس
امیدزهرا
وبلاگ شخصی رهبر بختیاری
باران
نور
دوستانه
گلی از بهشت
بر و بچه های ارزشی
یا زهرا (س) مدد
سیمرغ
صبح دیگری در راه است ....
پرواز
صفحات انتظار در فراق گل نرگس
طلبه میلیونر
پرنسس زیبایی
عاشق آسمونی
موقتاً بدون نام
سوز و گداز
باران
کشکول
.:: بیقرار شهادت :::.
شمیم حیات
نارستان
شمیم انتظار
((( لــبــخــنــد قـــلـــم (((
کتابخانه
نیم پلاک
کانون گفتگوی قرآنی
تاریخ مصرف یا بهتره بگم تاریخ بی مصرف
نه/ دی/ هشتاد و هشت
کیمیا
مثلث یک ضلعی
یاداشت های یک مادر
توشه آخرت
مذهب عشق
مهر بر لب زده
چه زود دیر میشه
بسیجیم
my-god
کانون لشکر فرهنگی یوسف زهرا
صاعقه
ایــ عزیـــــز ـــــــران
گل پیچک
من و گذشته من
غلط غولوت
حدائق ذات بهجة

آوای آشنا

موضوعات

عمومی[11] . قرآن[4] . اهل بیت[4] . دلنوشته[3] . رضا امیرخانی . رهبر . عرفه . قنوت . ماه رمضان . مخارج حروف . حرف دل . دعا . امام حسین .

آرشیو

عمومی
قرآن
عترت
دلنوشته
شهریور 87

اشتراک

 

ویرایش قالب

قافله شهداء

تعداد   228965   همراه تا امروز


تماس با ما